رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
اميررضااميررضا، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

خدا مهربونی کرد

من مامان دو تا فرشته ام

تولدت مباراااااارک

دختر نازم همه چی رو بعدا تو فیلم میتونی ببینی اینجا چند تا عکس برات میزارم کارت دعوت تزئینات خونه.... عزیزکم رو ریسه ها عکس خودت بود شکلات.... آخر شب هر کسی که کادو داد بهش از این شکلاتها دادی میز شام.... کیک پوشکی خانم و در نهایت چون همش تو بغلم بودی..... عکس ندارم که از خودت بزارم ...
30 ارديبهشت 1391

شمارش معکوس تا تولد

دست كوچولو پا كوچولو گريه نكن بابات مياد     تا خونه همسايه ها صداي گريه هات مياد تشنه شدي آبت بدم    گشنه شدي شيرت بدم    خوابت مياد بگو لالا     تا من كمي تابت بدم تقو تقو تق تقو تقو تق اين باباشه صداش مياد     گريه نكن تا بشنوي صداي كفش پاش مياد     هر وقت به تقو تق ميرسيدم بهم نگاه مي گردي مي خنديدي                    یادش به خیر وقتی که میخواستم بخوابونمت این شعر رو واست میخوندم چه شبهایی که با هم...
25 ارديبهشت 1391

روزم مبارک !!!!!!!!!!

تا حالا شده با صدای ملچ و ملوچ خوردن انگشت یه نی نی بیدار بشی؟   تا حالا شده برای شادی یه نی نی، چهار دست و پا توی خونه بچرخی و بع بع کنی؟!   تا حالا شده گوشه گوشه ی خونه قایم بشی تا یه نی نی با پیدا کردنت بزنه زیر خنده؟   تا حالا شده وسط نماز خوندن مهرت غیب بشه و بعدش خیس شده پیداش کنی؟   تا حالا شده مهره های یه تسبیح پاره شده رو به بند بکشی و باز اونو روی گردن یا تو دستای یه نی نی ببینی؟   تا حالا شده چند تا تیکه ظرف رو در چند مرحله بشوری تا به صدا کردن مکرر یه نی نی جواب بدی؟   تا حالا  شده شب تا صبح بالا سر یه نی نی بیدار بمونی و فقط به سلامتیش فکر کنی؟   تا حالا...
24 ارديبهشت 1391

تاتی تاتی قدم رووووو

دخترک نازم دیشب یعنی ١٠ اریبهشت مصادف با سالگرد آشنایی منو و بابایی اولین قدمت رو برداشتی... با اینکه بعد از قدم اول میخوری زمین ولی باز بلند میشی و ادامه میدی... فدای پشتکارت بشم من  آفرین گل دخملم ...
11 ارديبهشت 1391

عشقولک 11 ماهه مامان رها

دخملکم اين روزا برام روزاي خاصيه. درست سال  قبل در چنين روزايي در راه بيمارستان و خونه بودم . از اين سونوگرافي به اون سونوگرافي (خيلي حساس بودم و به جواب يه سونوگرافي كامل مطمئن نبودم و بايد دوتا رو مي رفتم ) . ديگه راه رفتن برام خيلي سخت شده بود بارم سنگين شده بود (خب يه ني ني ناناز ٣  كيلويي توي شكمم بود بايد هم سخت باشه ديگه ) . ديگه اين 9 ماه به  سرازيري رسيده بود . ساعت ها برام دير ميگذشت . هم شيرين بود و هم سخت. ولي ختم به خير شد و ني ني نازم صحيح و سلامت به دنيا اومد .     امسال هم روزای خاصیه...یه کوچولوی ٩ کیلویی دارم که خیلی شیطونه ...همه جا سرک میکشه...گوشی تلفن رو روی گوشش میزاره والو الو میگه...
6 ارديبهشت 1391

2 ماهگی نفسم

دختر گلم حالا دیگه ۲ ماهه شدی و عمو دکتر گفت انقدری بزرگ شدی که باید واکسن بزنی صبح با بابا بردیم واکسن زدیم...یه قطره خوراکی داشتی و ۲ تا واکسن  دیگر به رون پاهای نازکت زدن و قطره استامینوفن برای تب و دردت و کمپرس سرد و گرم هم برای جلوگیری از آبسه  . بابا ما رو گذاشت خونه و رفت سر کار . واییییییییییییی خیلی درد داشتی و بی تابی می کردی،تا آخر شب داشتیم با هم راه میرفتیم ...   ...
3 ارديبهشت 1391

اولین سفر رها خانم

تو دلم که بودی انقدر نگران سلامتت بودیم که من و بابا نذر کردیم اولین سفر ببریمت پا بوس امام رضا همین کارو هم کردیم این عکس اولین سفرت به مشهد رضا هست تازه وارد دو و نیم ماهگی شدی عزیزم ... اولین زیارتت قبول باشه عمرم   ...
3 ارديبهشت 1391

جشن سه ماهگی عشق بزرگ زندگیم

امروز با بابا تصمیم گرفتیم یه جشن سه نفره به مناسبت سه ماهگی نفسمون بگیریم... واسه همین بابا یه رستوران تو جاده چالوس رو پیشنهاد داد... سه تایی رفتیم اونجا خیلی خوش گذشت هوا هم عالی بود .. این هم عکس از اولین سفرت به جاده چالوس ...   ...
3 ارديبهشت 1391

دختر نازم در آنتالیا

عزیز مامان ۳ ماه و یه هفته شده بودی که بابا ما رو برد آنتالیا خیلی خوش گذشت... تو هم تازه یاد گرفته بودی با صدای بلند بخندی... اینم یه عکس تو بغل بابا تو کنسرت ابی و آرش   قربون خنده های قشنگت عزیز مامانی ...
3 ارديبهشت 1391

4 ماهه که تموم زندگیم شدی

باز هم واکسن داشتی ... با بابا رفتیم مرکز بهداشت بعد هم مارو برد خونه مامان جون... اونجا با مامان جون کلی ازت مراقبت کردیم ولی باز بی حال بودی و تب داشتی ...   اینم عکس از روز سخت ۴ ماهگی   ...
3 ارديبهشت 1391